سفارش تبلیغ
صبا ویژن

یادداشت هفته

ما کلاغها!!!

سه شنبه، 27 تیر، 1385

دقیقاْ در همین لحظه برای اولین بار احساس کردم مثل اون جُکه، وسط کله‌ام فقط یه سیمه که دوتا گوشامو به هم وصل کرده... و لا غیر!!!

* * *

یادته گفتم: رو سر بنه به بالین، تنها مرا رها کن...... ترک من خراب شبگرد مبتلا کن؟.... هان؟... یادت نیست؟ ... اه... همه چیزو که نباید گفت...

* * *

بعضی چیزها دیگه ارزشش رو نداره... یادت میاد قانون چهارم رو؟ هر چیزی که تبدیل به عادت بشه ارزش خودش رو از دست میده...

زندگی من ۷ قانون داره... ۷ قانون که مثل قوانین همه جای دنیا فقط یه جایی ثبت شدن و هیچ کس بهشون اهمیتی نمیده... ولی به هر حال اسمشون قانونه...

* * *

دوستی داشتم... دوستی عزیز... مهربون... لوس... ننر... نازپرورده... خجالتی... لاغر... قد بلند... پولدار... با سواد... باهوش... عاقل... ۲×۲=۴... ترسو...

ضعیف... آروم... آروم... آروم...

ای کاش جنگیده بودی... شاید اونوقت من دیگه نمیپوسیدم...

* * *

آره عزیز... اینو میگفتم... جات خالی... دیشب رفته بودم یه مهمونی... شاهکار بود... همه drugs زده بودن مث بنز... هیچ چی سر جای خودش نبود... همه چی یا خیلی دور بود یا خیلی نزدیک... همه اونایی که باید نزدیک باشن دوربودن... و همه اونایی که باید دور باشن اومده بودن بیخ گلوم چسبیده بودن... همین نشون میده که هیچ چیز سر جای خودش نبود... هیچ چیز... این قیافه برای من آشنا نیست... چقدر زشت شدی آینه!!!

* * *

جلوی آینه ایستادم و دارم تک تک اجزای صورتم رو برانداز میکنم... چین و چروکها داره کمی زیاد میشه... پودر رو بر میدارم... میرم به سراغ بینی... دستم که بینی میخوره یهو خالی میشه... ریخت... به همین راحتی... مثل دیواری که یه خمپاره میخوره توش.... بوممممممم... نصفش ریخت پایین... دماغ منم همینطور... لبم رو گاز گرفتم... ولی... اون هم کنده شد... دستهام یواش یواش داره سبک میشه... پاهام داره تو زمین فرو میره...

آی آدمها که بر ساحل نشسته شاد و خندانید...

* * *

۵۰ ساعت بیخوابی هیچ نتیجه ای نداشت، جز این مزخرفات...

 * * *

کلاغ‌ها تنهاترین موجودات روی زمین و آسمون هستن!!!... باور کنید... خودم تجربه‌اش کردم... تجربه کهنه من رو باور کن

شما چیزی نمیگین؟ ( 10 نفر شرمنده‌مون کردن)



سه شنبه، 13 تیر، 1385

این داستان رو سال ۸۱ طی یک عملیات انتحاری (اینجوریه؟!) نوشتم... توی همین وبلاگ...

 

نقش حباب

برگشت و نگاهم کرد. همیشه یاد نگاهش غرقم می‌کرد و حالا که خودش بود فکر می‌کردم که چطوری باید در برابر این نگاه دوام بیارم. می‌ترسیدم. نکنه خواب باشم... نکنه این هم یکی از اون رویاها باشه... ولی نه... اینبار واقعیت داشت. آره... من بودم و اون و جاده.

* * *

روی تخته سنگ‌های بزرگ، کنار ساحل، رو به دریا نشسته بودم. دست راستم تا چشم کار می‌کرد دریا بود. روبروم دریا میرفت و میرفت تا میرسید به خورشید. و سمت چپم از دور دو سه تا نخل دیده می‌شد، که خودشونو به طرف دریا خم کرده بودن. نزدیک من، روی تخته سنگ کناری، اون نشسته بود. سر تا پا آبی بود. مثل دریا. مثل همیشه مداد و تخته‌ش دستش بود و آروم تو نقاشیش غرق شده بود. آره... داشت منو می‌کشید (یا شاید هم دریا رو و یا هر دو، ولی نه مطمئنم که فقط من رو نقاشی می‌کرد)
رو به آفتاب (که حالا داشت غروب می‌کرد) نشسته بودم. آسمون رنگ عجیبی داشت یه چیزی بین قرمز و آبی و سبز. موجهای کوچیک که از وسط دریا بلند می‌شدن، یواش یواش با هم دست به یکی می‌کردن و بعدشم که زورشون زیاد می‌شد یهو خودشونو می‌کوبیدن به تخته سنگها. اونوقت از بین تخته سنگها، قطره‌های آب به هوا پرتاب می‌شد و مثل شبنم رو سر و صورتم می‌نشست. از فرط لذت چشمامو بسته بودم.
چشمامو باز کردم و نیگاش کردم. حواسش به طرحش بود. یه لحظه چشماشو بلند کرد و تو چشام نیگاه کرد. چشماش خندید، یه کلمه هم حرف نزد (اصلا از وقتی که با هم بودیم یه کلمه هم حرف نزده) ولی انگار با چشماش بهم گفت که چشماتو ببند. منم باز چشمامو بستم و تو لذت وصف ناپذیر خودم غرق شدم.

* * *

دیگه شب شده بود. نقاشی اونم تموم شده بود. و هر دوتامون کنار هم رو به دریا (که الان فقط دیگه صداشو می‌شنیدیم) نشسته بودیم. دستای لطیف و گرمش تو دستم بود. با اینکه نمی‌دیدمش ولی تصویر چشماش مدام جلو چشمم بود. چقدر در رویاهام این لحظه رو تصویر کرده بود. لحظه‌ای که من باشم و اون و دریا... لحظه‌ای که بتونیم با هم باشیم، دور از همه و من بتونم آروم در آغوشش بگیرم. شاید گرمای وجودش و طپش قبلش، یخ قلبمو آب کنه. بهش نگاه کردم. اون هم به من نگاه کرد. (ولی باز، یک کلمه هم حرف نزدیم). هر دو می‌دونستیم. می‌دونستیم که نیاز همدیگه هستیم. با اینکه چشماشو نمی‌دیدم ولی حس کردم خیسه. چشمامو بستم و خواستم در آغوشش بگیرم. (بارها در رویاهام به این فکر کرده بودم که اگر روزی در آغوشش بگیرم، دیگه رهاش نخواهم کرد.) اونم آغوششو باز کرد (اینا رو نمی‌دیدم ولی مطمئن بودم که همینجوریه که تعریف می‌کنم). ناگهان آسمان برق زد و به دنبالش صدای وحشتناک رعد و بازهم به دنبالش یه برق دیگه. همه‌جا روشن شده بود. دور و برم رو نگاه کردم. اون نبود. وحشت کردم. یهو متوجه شدم که وسط کویرم و لحظه لحظه پاهام داره توی شنهای داغ فرو میره... تا اومدم به خودم بجنبم تا گردن توی شن فرو رفته بودم. سرم داشت زیر شنها می‌رفت و من ناامیدانه دست و پا می‌زدم و اسم اونو صدا می‌کردم. یواش یواش سرم رفت زیر شنها... دهنم پر شن شده بود. داشتم خفه می‌شدم. نفس بند اومده بود. سیاه شده بودم.... که یهو... یهو با یه ضربه همه چیز عوض شد...

* * *

از خواب بیدار شدم. کنار بساط مجسمه‌های خودم گوشه خیابون نشسته بود. انگار شهرداری ریخته داره بساطها رو جمع میکنه... باید زودتر بجنبم وگرنه بازم میبرنم بهزیستی. آخه اونا فکر میکنن دیوونه‌ام. چهارگوشه بساطمو که جمع کردم و رو دوشم انداختم یکی از مجسمه‌ها از گوشه‌اش افتاد بیرون و دو نیم شد. مجسمه یه مرد بود که روی یه تخته سنگ نشسته و چشماشو بسته. انگار خودشم سنگ شده بود.

شما چیزی نمیگین؟ ( 7 نفر شرمنده‌مون کردن)



شنبه، 10 تیر، 1385

سیاره شما احمق ترین موجودات عالم رو داره...

  * * *

دریغا که بار دیگر شام شد...

سراپای گیتی سیه فام شد...

همه خلق را گاه آرام شد...

مگر من که رنج و غمم شد فزون...

جهان را نباشد خوشی در مزاج...

یه جز مرگ نباشد غمم را علاج...

ولیکن در آن گوشه در پای کاج...

چکیده است بر خاک سه قطره خون...

 * * *

همکلاسی شراب رو برسون که تشنه ام...

شما چیزی نمیگین؟ ( 9 نفر شرمنده‌مون کردن)



چهارشنبه، 31 خرداد، 1385

دلم الکل میخواد و سیگار... تا خودِ صبح... حیف که هیچکدومشو ندارم

شما چیزی نمیگین؟ ( 13 نفر شرمنده‌مون کردن)



شنبه، 27 خرداد، 1385

دبستان که میرفتم درسی داشتیم به اسم فرهنگ اسلامی و تعلیمات دینی یا چیزی شبیه به این... و... یادم نیست کلاس چندم بود که با واژه «برزخ» آشنا شدم... فقط یادمه که با مغز جزغله (اینجوری نوشته میشه؟!) اون زمان کلی روش فک کردم... اینکه میگفتن یه دنیایی هست که دنیا نیست! بعدش... آدما تازه بعد از اینکه مردن باآث برن اونجا منتظر بمونن که یه روزی روزی قیامت بشه و برن اون یکی دنیا... خلاصه... همیشه به این فک می کردم که برزخ چیزیه شبیه اتاق انتظار مطب... اینکه باآث بری بشینی و منتظر بشی که نوبتت بشه بری تو... حتی نمیتونی بری دست به آب... مبادا یهو نوبتت بشه و یکی دیگه رو جای تو بفرستن تو...

این ماجرا همینجوری ادامه داشت... تا چند سال پیش که به این نتیجه رسیدم که اگه راستی راستی برزخی وجود داشته باشه اون بدبختایی که توش گیر افتادن چه عذابی میکشن... حالا کو تا قیامت؟ تازه قبلشم کلی باآث صب کنیم تا ظهور حضرت مهدی! که بیاد پر از عدالت کنه! ... بعدش که عدالت شد هم حتماْ کلی جهان خوش و خرم میشه و قراره همه n سال دیگه زندگی کنن... تا باز یه بار دیگه همه چی به هم بریزه و اونوقتم که دیگه حضرت مهدی نداریم که بیاد پر از عدالت کنه... اونوقته که احتمالاْ قیامت میشه و شروع میکنن به نوبت اونایی رو که تو برزخ بودن تکلیفشونو روشن میکنن...تازه حالا اونوقتم حساب کنین چقدر آدم تو این همه مدت مردن... ااااااااااااااااااااااااه...

خلاصه اینکه... همه اینا رو گفتم که بگم برزخ جاییه بدون حساب و کتاب... مث کسی که شاش داره و کلی هم تا خونه اش مونده... نه روش میشه وسط خیابون و کنار دیوار و گوشه کوچه و زیر درخت خودشو خالی کنه... نه اینکه میتونه زود برسه خونه... باآث همونطوری بمونه و امیدوار باشه که میرسه خونه و راحت میشه...

 

وضعیت من هم دقیقاْ همینجوریه.... اصلاْ همه اینا رو گفتم که اینو بگم... من یک برزخی ام...

شما چیزی نمیگین؟ ( 10 نفر شرمنده‌مون کردن)



شنبه، 20 خرداد، 1385

و... این میگرن سگ مصب دوباره برگشته...

 

امروز چهارمین روز اعتصاب منه... امیدوارم که بتونم ادامه بدم... سرم به شدت درد میکنه و نمیدونم امشب رو باید کجا سر کنم... دلم میخواد برم توی پارک بخوابم ولی..

 

این میگرن سگ مصب دوباره برگشته...

شما چیزی نمیگین؟ ( 11 نفر شرمنده‌مون کردن)




تنهایی

ما کلاغها!!!

سه شنبه، 27 تیر، 1385

دقیقاْ در همین لحظه برای اولین بار احساس کردم مثل اون جُکه، وسط کله‌ام فقط یه سیمه که دوتا گوشامو به هم وصل کرده... و لا غیر!!!

* * *

یادته گفتم: رو سر بنه به بالین، تنها مرا رها کن...... ترک من خراب شبگرد مبتلا کن؟.... هان؟... یادت نیست؟ ... اه... همه چیزو که نباید گفت...

* * *

بعضی چیزها دیگه ارزشش رو نداره... یادت میاد قانون چهارم رو؟ هر چیزی که تبدیل به عادت بشه ارزش خودش رو از دست میده...

زندگی من ۷ قانون داره... ۷ قانون که مثل قوانین همه جای دنیا فقط یه جایی ثبت شدن و هیچ کس بهشون اهمیتی نمیده... ولی به هر حال اسمشون قانونه...

* * *

دوستی داشتم... دوستی عزیز... مهربون... لوس... ننر... نازپرورده... خجالتی... لاغر... قد بلند... پولدار... با سواد... باهوش... عاقل... ۲×۲=۴... ترسو...

ضعیف... آروم... آروم... آروم...

ای کاش جنگیده بودی... شاید اونوقت من دیگه نمیپوسیدم...

* * *

آره عزیز... اینو میگفتم... جات خالی... دیشب رفته بودم یه مهمونی... شاهکار بود... همه drugs زده بودن مث بنز... هیچ چی سر جای خودش نبود... همه چی یا خیلی دور بود یا خیلی نزدیک... همه اونایی که باید نزدیک باشن دوربودن... و همه اونایی که باید دور باشن اومده بودن بیخ گلوم چسبیده بودن... همین نشون میده که هیچ چیز سر جای خودش نبود... هیچ چیز... این قیافه برای من آشنا نیست... چقدر زشت شدی آینه!!!

* * *

جلوی آینه ایستادم و دارم تک تک اجزای صورتم رو برانداز میکنم... چین و چروکها داره کمی زیاد میشه... پودر رو بر میدارم... میرم به سراغ بینی... دستم که بینی میخوره یهو خالی میشه... ریخت... به همین راحتی... مثل دیواری که یه خمپاره میخوره توش.... بوممممممم... نصفش ریخت پایین... دماغ منم همینطور... لبم رو گاز گرفتم... ولی... اون هم کنده شد... دستهام یواش یواش داره سبک میشه... پاهام داره تو زمین فرو میره...

آی آدمها که بر ساحل نشسته شاد و خندانید...

* * *

۵۰ ساعت بیخوابی هیچ نتیجه ای نداشت، جز این مزخرفات...

 * * *

کلاغ‌ها تنهاترین موجودات روی زمین و آسمون هستن!!!... باور کنید... خودم تجربه‌اش کردم... تجربه کهنه من رو باور کن

شما چیزی نمیگین؟ ( 10 نفر شرمنده‌مون کردن)



سه شنبه، 13 تیر، 1385

این داستان رو سال ۸۱ طی یک عملیات انتحاری (اینجوریه؟!) نوشتم... توی همین وبلاگ...

 

نقش حباب

برگشت و نگاهم کرد. همیشه یاد نگاهش غرقم می‌کرد و حالا که خودش بود فکر می‌کردم که چطوری باید در برابر این نگاه دوام بیارم. می‌ترسیدم. نکنه خواب باشم... نکنه این هم یکی از اون رویاها باشه... ولی نه... اینبار واقعیت داشت. آره... من بودم و اون و جاده.

* * *

روی تخته سنگ‌های بزرگ، کنار ساحل، رو به دریا نشسته بودم. دست راستم تا چشم کار می‌کرد دریا بود. روبروم دریا میرفت و میرفت تا میرسید به خورشید. و سمت چپم از دور دو سه تا نخل دیده می‌شد، که خودشونو به طرف دریا خم کرده بودن. نزدیک من، روی تخته سنگ کناری، اون نشسته بود. سر تا پا آبی بود. مثل دریا. مثل همیشه مداد و تخته‌ش دستش بود و آروم تو نقاشیش غرق شده بود. آره... داشت منو می‌کشید (یا شاید هم دریا رو و یا هر دو، ولی نه مطمئنم که فقط من رو نقاشی می‌کرد)
رو به آفتاب (که حالا داشت غروب می‌کرد) نشسته بودم. آسمون رنگ عجیبی داشت یه چیزی بین قرمز و آبی و سبز. موجهای کوچیک که از وسط دریا بلند می‌شدن، یواش یواش با هم دست به یکی می‌کردن و بعدشم که زورشون زیاد می‌شد یهو خودشونو می‌کوبیدن به تخته سنگها. اونوقت از بین تخته سنگها، قطره‌های آب به هوا پرتاب می‌شد و مثل شبنم رو سر و صورتم می‌نشست. از فرط لذت چشمامو بسته بودم.
چشمامو باز کردم و نیگاش کردم. حواسش به طرحش بود. یه لحظه چشماشو بلند کرد و تو چشام نیگاه کرد. چشماش خندید، یه کلمه هم حرف نزد (اصلا از وقتی که با هم بودیم یه کلمه هم حرف نزده) ولی انگار با چشماش بهم گفت که چشماتو ببند. منم باز چشمامو بستم و تو لذت وصف ناپذیر خودم غرق شدم.

* * *

دیگه شب شده بود. نقاشی اونم تموم شده بود. و هر دوتامون کنار هم رو به دریا (که الان فقط دیگه صداشو می‌شنیدیم) نشسته بودیم. دستای لطیف و گرمش تو دستم بود. با اینکه نمی‌دیدمش ولی تصویر چشماش مدام جلو چشمم بود. چقدر در رویاهام این لحظه رو تصویر کرده بود. لحظه‌ای که من باشم و اون و دریا... لحظه‌ای که بتونیم با هم باشیم، دور از همه و من بتونم آروم در آغوشش بگیرم. شاید گرمای وجودش و طپش قبلش، یخ قلبمو آب کنه. بهش نگاه کردم. اون هم به من نگاه کرد. (ولی باز، یک کلمه هم حرف نزدیم). هر دو می‌دونستیم. می‌دونستیم که نیاز همدیگه هستیم. با اینکه چشماشو نمی‌دیدم ولی حس کردم خیسه. چشمامو بستم و خواستم در آغوشش بگیرم. (بارها در رویاهام به این فکر کرده بودم که اگر روزی در آغوشش بگیرم، دیگه رهاش نخواهم کرد.) اونم آغوششو باز کرد (اینا رو نمی‌دیدم ولی مطمئن بودم که همینجوریه که تعریف می‌کنم). ناگهان آسمان برق زد و به دنبالش صدای وحشتناک رعد و بازهم به دنبالش یه برق دیگه. همه‌جا روشن شده بود. دور و برم رو نگاه کردم. اون نبود. وحشت کردم. یهو متوجه شدم که وسط کویرم و لحظه لحظه پاهام داره توی شنهای داغ فرو میره... تا اومدم به خودم بجنبم تا گردن توی شن فرو رفته بودم. سرم داشت زیر شنها می‌رفت و من ناامیدانه دست و پا می‌زدم و اسم اونو صدا می‌کردم. یواش یواش سرم رفت زیر شنها... دهنم پر شن شده بود. داشتم خفه می‌شدم. نفس بند اومده بود. سیاه شده بودم.... که یهو... یهو با یه ضربه همه چیز عوض شد...

* * *

از خواب بیدار شدم. کنار بساط مجسمه‌های خودم گوشه خیابون نشسته بود. انگار شهرداری ریخته داره بساطها رو جمع میکنه... باید زودتر بجنبم وگرنه بازم میبرنم بهزیستی. آخه اونا فکر میکنن دیوونه‌ام. چهارگوشه بساطمو که جمع کردم و رو دوشم انداختم یکی از مجسمه‌ها از گوشه‌اش افتاد بیرون و دو نیم شد. مجسمه یه مرد بود که روی یه تخته سنگ نشسته و چشماشو بسته. انگار خودشم سنگ شده بود.

شما چیزی نمیگین؟ ( 7 نفر شرمنده‌مون کردن)



شنبه، 10 تیر، 1385

سیاره شما احمق ترین موجودات عالم رو داره...

  * * *

دریغا که بار دیگر شام شد...

سراپای گیتی سیه فام شد...

همه خلق را گاه آرام شد...

مگر من که رنج و غمم شد فزون...

جهان را نباشد خوشی در مزاج...

یه جز مرگ نباشد غمم را علاج...

ولیکن در آن گوشه در پای کاج...

چکیده است بر خاک سه قطره خون...

 * * *

همکلاسی شراب رو برسون که تشنه ام...

شما چیزی نمیگین؟ ( 9 نفر شرمنده‌مون کردن)



چهارشنبه، 31 خرداد، 1385

دلم الکل میخواد و سیگار... تا خودِ صبح... حیف که هیچکدومشو ندارم

شما چیزی نمیگین؟ ( 13 نفر شرمنده‌مون کردن)



شنبه، 27 خرداد، 1385

دبستان که میرفتم درسی داشتیم به اسم فرهنگ اسلامی و تعلیمات دینی یا چیزی شبیه به این... و... یادم نیست کلاس چندم بود که با واژه «برزخ» آشنا شدم... فقط یادمه که با مغز جزغله (اینجوری نوشته میشه؟!) اون زمان کلی روش فک کردم... اینکه میگفتن یه دنیایی هست که دنیا نیست! بعدش... آدما تازه بعد از اینکه مردن باآث برن اونجا منتظر بمونن که یه روزی روزی قیامت بشه و برن اون یکی دنیا... خلاصه... همیشه به این فک می کردم که برزخ چیزیه شبیه اتاق انتظار مطب... اینکه باآث بری بشینی و منتظر بشی که نوبتت بشه بری تو... حتی نمیتونی بری دست به آب... مبادا یهو نوبتت بشه و یکی دیگه رو جای تو بفرستن تو...

این ماجرا همینجوری ادامه داشت... تا چند سال پیش که به این نتیجه رسیدم که اگه راستی راستی برزخی وجود داشته باشه اون بدبختایی که توش گیر افتادن چه عذابی میکشن... حالا کو تا قیامت؟ تازه قبلشم کلی باآث صب کنیم تا ظهور حضرت مهدی! که بیاد پر از عدالت کنه! ... بعدش که عدالت شد هم حتماْ کلی جهان خوش و خرم میشه و قراره همه n سال دیگه زندگی کنن... تا باز یه بار دیگه همه چی به هم بریزه و اونوقتم که دیگه حضرت مهدی نداریم که بیاد پر از عدالت کنه... اونوقته که احتمالاْ قیامت میشه و شروع میکنن به نوبت اونایی رو که تو برزخ بودن تکلیفشونو روشن میکنن...تازه حالا اونوقتم حساب کنین چقدر آدم تو این همه مدت مردن... ااااااااااااااااااااااااه...

خلاصه اینکه... همه اینا رو گفتم که بگم برزخ جاییه بدون حساب و کتاب... مث کسی که شاش داره و کلی هم تا خونه اش مونده... نه روش میشه وسط خیابون و کنار دیوار و گوشه کوچه و زیر درخت خودشو خالی کنه... نه اینکه میتونه زود برسه خونه... باآث همونطوری بمونه و امیدوار باشه که میرسه خونه و راحت میشه...

 

وضعیت من هم دقیقاْ همینجوریه.... اصلاْ همه اینا رو گفتم که اینو بگم... من یک برزخی ام...

شما چیزی نمیگین؟ ( 10 نفر شرمنده‌مون کردن)



شنبه، 20 خرداد، 1385

و... این میگرن سگ مصب دوباره برگشته...

 

امروز چهارمین روز اعتصاب منه... امیدوارم که بتونم ادامه بدم... سرم به شدت درد میکنه و نمیدونم امشب رو باید کجا سر کنم... دلم میخواد برم توی پارک بخوابم ولی..

 

این میگرن سگ مصب دوباره برگشته...

شما چیزی نمیگین؟ ( 11 نفر شرمنده‌مون کردن)




ستاره سینما ایران

نام: بهاره رهنما

تاریخ تولد: 1352

مدرک تحصیلی: لیسانس نام: بهاره رهنما

تاریخ تولد: 1352

مدرک تحصیلی: لیسانس ادبیات فارسی و حقوق قضایی از دانشگاه آزاد

همسر: پیمان قاسم خانی - نویسنده

 

............ ......... ......... ......... ........

برای اولین بار با یک فیلم اکشن - افعی - به سینما‌ آمد. سپس با همسرش در فیلم عاشقانه بازی کرد

او در سال 1380 بازی در یک فیلم کمدی - نان و عشق و موتور هزار - را تجربه کرد که نشان از توانایی او در زمینه

فیلمهای کمدی داشت

او بازی در فیلم متفاوت « گاوخونی » را نیز تجربه کرده است

بیوگرافی:


بهاره رهنما لیسانسه ادبیات فارسی و حقوق قضایی از دانشگاه آزاد اسلامی است. در سال
۱۳۶۹ دوره بازیگری کانون

 پرورش فکری کودکان و نوجوانان و در سال ۱۳۷۲ یک دوره فیلمنامه نویسی را در مرکز اسلامی آموزش فیلمساز گذراند.


او با فیلم افعی به عالم سینما پای گذاشت و با بازی در مقابل خسرو شکیبایی در فیلم عاشقانه به شهرت رسید.

 

ادبیات فارسی و حقوق قضایی از دانشگاه آزاد

همسر: پیمان قاسم خانی - نویسنده

 

............ ......... ......... ......... ........

برای اولین بار با یک فیلم اکشن - افعی - به سینما‌ آمد. سپس با همسرش در فیلم عاشقانه بازی کرد

او در سال 1380 بازی در یک فیلم کمدی - نان و عشق و موتور هزار - را تجربه کرد که نشان از توانایی او در زمینه

فیلمهای کمدی داشت

او بازی در فیلم متفاوت « گاوخونی » را نیز تجربه کرده است

بیوگرافی:


بهاره رهنما لیسانسه ادبیات فارسی و حقوق قضایی از دانشگاه آزاد اسلامی است. در سال
۱۳۶۹ دوره بازیگری کانون

 پرورش فکری کودکان و نوجوانان و در سال ۱۳۷۲ یک دوره فیلمنامه نویسی را در مرکز اسلامی آموزش فیلمساز گذراند.


او با فیلم افعی به عالم سینما پای گذاشت و با بازی در مقابل خسرو شکیبایی در فیلم عاشقانه به شهرت رسید.

 

 


حادثه دل خراش


جام جم آنلاین: هزاران نفر در امریکا شاهد سقوط آزاد و مرگ دلخراش چتربازی در جریان یک جشن بودند که چترش خیلی دیر باز شد.

به گزارش آسوشیتدپرس ، برایان لی شوبرت 66 ساله ، از ارتفاع 876 پایی (هر پا 30 سانتی متر) در جریان جشن سالانه پل ها در ویرجینیای غربی به داخل آب افتاد و مرد.
شوبرت ، از آلتالوما ، کالیفرنیا ، از سال 1966 در پرش با چتر معروف بود زیرا به اتفاق دوستی از صخره ای 900 متری در پارک ملی یوسمایت کالیفرنیا به پایین پرید.
لوو ایتنر خبرنگاری که مراسم جشن روز پل را گزارش می کرد ، گفت چتر شوبرت موقعی شروع به باز شدن کرد که او در 7.5 متری سطح آب رودخانه قرار داشت. نفس همه مردم در سینه حبس شده بود و با سقوط او سکوتی سنگین برقرار شد.

این نخستین تلفات در جشن روز پل از سال 1987 بود


جام جم آنلاین: هزاران نفر در امریکا شاهد سقوط آزاد و مرگ دلخراش چتربازی در جریان یک جشن بودند که چترش خیلی دیر باز شد.

به گزارش آسوشیتدپرس ، برایان لی شوبرت 66 ساله ، از ارتفاع 876 پایی (هر پا 30 سانتی متر) در جریان جشن سالانه پل ها در ویرجینیای غربی به داخل آب افتاد و مرد.
شوبرت ، از آلتالوما ، کالیفرنیا ، از سال 1966 در پرش با چتر معروف بود زیرا به اتفاق دوستی از صخره ای 900 متری در پارک ملی یوسمایت کالیفرنیا به پایین پرید.
لوو ایتنر خبرنگاری که مراسم جشن روز پل را گزارش می کرد ، گفت چتر شوبرت موقعی شروع به باز شدن کرد که او در 7.5 متری سطح آب رودخانه قرار داشت. نفس همه مردم در سینه حبس شده بود و با سقوط او سکوتی سنگین برقرار شد.

این نخستین تلفات در جشن روز پل از سال 1987 بود

 


عشق

عشق یعنی سوختن یا ساختن

 

عشق یعنی زندگی را باختن

 

عشق یعنی انتظار و انتطار

 

عشق یعنی هرچه بینی عکس یار

 

عشق یعنی دیده بر در دوختن

 

عشق یعنی در فراقش سوختن

 

عشق یعنی لحظه های التهاب

 

عشق یعنی لحظه های ناب ناب

 

 

                  گفتی بیا من اومدم

                                      رفتی منم نیومدم

                                                         گفتم بخون نمی خونی

                                                                             باشه برو نمی مونی

                گفتم بهم یه روزی تو

                                  جار می زنی پیروزی تو

                                                          حالا چی شده اشک چشات

                                                                              دارند می ریزند زیر پات

                می خوای بیای مشکلی نیست

                                برای مشکل دلت دیگه که راه حلی نیست

                                                        ............ ......... ......... ........

 

       

 

 

 

  باید خریدارم شوی تا من خریدارت شوم

           وز جان و دل یارم شوی تا عاشق زارت شوم

  من نیستم چون دیگران بازیچه بازیگران

            اول بدام آرم تو را وانگه گرفتارت شوم

 

دروازه
   قلبم
      نوشتم
         ورود ممنوع
♥ ♥ ♥ ♥ ♥
عشق
  آمد و
     گفت
        من
          بی سوادم

 

 


یه خبر از بنیامن

خبرهای تازه از بنیامین

هیچکس توقع نداشت که بنیامین و گروه به این محشری برنامه اجرا کنن.
گبریل ماردر مسئول کنسرت: این بچه ها نمی دونم چطور تونستن اون آلبوم رو به همون نحو زیر این چادر که اصلا از لحاظ صدائی جای مناسبی نیست اجرا کنن و آدم هیچ فرقی بین آلبوم و کنسرت حس نکنه. واقعا آفرین. بنیامین رو صحنه: من باور نمی کنم که شما اینقدر به من شور و حال بدین. باورم نمی شه که با این حرارت آهنگهای منو بخونین و از حفظ باشین.حدود 1400 نفر برای دیدن بنیامین آمده بودن.
بعد از کنسرت که باهاشون حرف زدم می گفتن که باورشون نمی شه که بنیامین ( یا به قول خودشون بنجامین!) به این خوبی برنامه اجرا کنه.

گروه خیلی حرفه ای بود و نخبه های موسیقی پاپ ایران رو برای این اجرا به سوئد آورده بودن.
بابک ریاحی پور که خودش آلبوم برای گیتار باس ساخته. نیما وارسته که آلبوم رو ساخته. طباطبائی پشت جاز که قبلا با گروه آریان کار می کرده.

کنسرت با تاخیر ساعت نه و پانزده دقیقه شروع شد. بنیامین با آهنگ جدیدی از فیلم " گرگر و میش" کنسرت رو شروع کرد.

قسمت اول برنامه کت و شلوار پوشیده بود و معلوم بود که اصلا باهاش حال نمی کنه. قسمت دوم برنامه لباسشو عوض کرد و خیلی بیشتر با تیپش حال کردیم.

اجرای بنیامین روی صحنه صمیمی و خودمونی و حرفه ای بود. تماشاچیا با بیشتر ترانه هاش بلند بلند همصدا می شدن. بخصوص آهنگ " خاطره ها" که مردم وسط دو تا آهنگ بلند بلند دسته جمعی می خوندنش.
بنیامین در مجموع غیر آهنگهای آلبوم 85 سه تا آهنگ متفاوت و جدید خوند که اسم دو تاش یادمه "دلتنگی" و " همسفر" از فیلم جدید " گرگ و میش".

 

کارهای جالب بنیامین روی صحنه

 

بنیامین خیلی بچه خاکی و خودمونی ایه و روی صحنه هم کاملا اینجوری بود.

آهنگ اولش آینه بود که از پشت پرده های صحنه شروع کرد به خوندن و قبل از اینکه بیاد روی صحنه واقعا مدتی به آینه قدی پشت صحنه نگاه کرد. بعد فهمیدیم که داره دنبال کاغذ شعرهاش می گرده!

 

انقلاب روی صحنه

بنیامین و گروهش بدون نقص برنامه رو اجراکردن. با اینکه این اولین کنسرت بنیامین بود ولی خیلی خوب صحنه رو به دستش گرفت. حتی یه چا از مردم خواست که موقع همصدائی با آهنگ " من امشب می میرم" کلمه می میرم رو باهاش همصدا نشن و خودش تنها بخونه.
این سابقه نداره که خواننده ای از مردم بخواد باهاش نخونن. واقعا عجیب بود و مردم هم حرف گوش کن شدن!

 

شباهت بنیامین به سیاوش قمیشی

بنیامین بدون رودرواسی به مردم گفت که کلمات " ترانه واژه" رو هر کاری می کنه حفظ نمی شه. روی صحنه کاغذ و دستش گرفت و گفت: این شعر 24 کلمه داره همه همیشه من اشتباهشون می کنم.
پس اگه اشکال نداره کاغذ بگیرم و بخونم. ( قمیشی هم تو کنسرتها شعرو فراموش می کنه ).

 

پایان تلخ

متاسفانه کنسرت انگار ناتمام تموم شد . سر ساعت 11 باید کنسرت تموم می شد و کارمندای سوئدی از بنیامین خواستن که تموم کنه د رحالی که بچه ها 7 تا آهنگ دیگه داشتن.
نیما خیلی ناراحت شد چون یک اجرای جدید برای ترانه " خاطره ها" ساخته بود که آخر بزنه که نشد. مردم خیلی ناراحت شدن.

در کل شب محشری بود بنیامین خیلی بیشتر از توقع مردم خوب اجرا کرد و حتی با اینکه صدای خودش رو روی صحنه نمی شنید بدون تاخیردر صدا درست جمله ها رو گفت و بدون نقص آهنگها رو خوند.

فعلا این از خبر اولین کنسرت بنیامین. که در سوئد اجرا شد


موزه سکس و بی بند و باری در کلیسا

افتتاح موزه سکس در انگلیس نشان داد که بیشتر مردان انگلیسی، دارای تجربه رابطه با همجنس بوده، عده زیادی جزو ملاقات کنندگان مداوم زنان خیابانی بوده و بسیاری از زنان انگلیسی، روابط جنسی خارج از چهارچوب ازدواج داشته‌اند.
در این موزه، جزییاتی نیز در مورد رفتار جنسی مردم در دهه 1930 در سواحل معروف غرب انگلیس، سینماها و سالن‌ها وجود دارد و نشان می‌دهد که چگونه این‌گونه تمایلات در زمان جنگ جهانی دوم از ذهن مردم انگلیس پاک شد.
به گفته تهیه‌کنندگان این نمایشگاه، انگلیسی‌ها متمایل بودند که در برابر عموم، اعمال جنسی خود را تحت تأثیر مستی نشان داده یا آن را شوخی بخوانند.

افتتاح این موزه که اوج بی حیایی و بی عفتی و بی اخلاقی را در جامعه غربی و بخصوص انگلیس نشان می دهد انسان را به یاد آن آیه قرآن کریم می اندازد که فرموده است بعضی انسانها مانند حیوان بلکه پست از حیوان می شوند(اولئک کالانعام بل هم اضل)

و خبر دیگری که این روزها متاسفانه جامعه غربی و بخصوص جامعه دینی آن یعنی کلیسا را منشا ء فسادهای اخلاقی نشان میدهد انسان را به تعمق وا میدارد. خبر که توسط خبرگزاری ((بی بی سی)) منتشر شده است سندی است که نشان میدهد واتیکان به همه کلیساها دستور داده است در صورت مشاهده تجاوز یا آزار جنسی کودکان به وسیله کشیش‌ها، بر آن سرپوش گذاشته و در صورتی‌که کسانی قصد افشای چنین تجاوزات و اعمال خلاف اخلاقی را داشته باشند، با تهدید به خروج آنان از دین مسیحیت، جلوی انتشار چنین مطالبی را بگیرند.
در اسناد منتشره توسط خبرگزاری‌های جهان، مطلب مهمی نیز بیان شده، مبنی بر این‌که پاپ «بندیکت» شانزدهم (پاپ کنونی) پیش از رسیدن به مقام پاپ، مسئول این بخش در واتیکان بوده است؛ یعنی بر جنایات کشیش‌ها سرپوش گذاشته و به هر نحو ممکن، سعی در حفظ آبروی ظاهری کلیسا در اذهان عمومی مردم می‌کرده است.
جالب است بدانید که کلیساهای کاتولیک دنیا در مجموع 50 میلیون کودک را تحت نظارت و تربیت دارند و در حال حاضر هیچ نهادی بین المللی برای نظارت بر نحوه رفتار کلیساها با این کودکان وجود ندارد.


تاریخ دقیق حمله آمریکا به ایران

در بعضی از سایتها و روزنامه ها تاریخ حمله امریکا به تاسیسات هسته ای ایران اواخر ماه اکتبر ذکر شده است!!روزنامه‌ى «ایل جورناله» چاپ ایتالیا در گزارشی مدعی شده است: دولت بوش قصد دارد در اواخر ماه اکتبر، تاسیسات اتمی ایران را بمباران کند. البته این روزنامه در ادامه گفته«این مسئله شایعه ای بیش نیست»، اما در ادامه نوشته است: این اتفاق به طور دقیق بین 21 تا 25 اکتبر به وقوع خواهد پیوست!!

به گفته هفته نامه آمریکایی «نیشن»، ابتدا قرار بود حمله آمریکا به شکلی غافلگیر کننده در اواخر ماه سپتامبر انجام شود که در آن زمان عده کمی آن را جدی گرفتند.و اینک مجددا این حمله در دستور کار امریکا قرار گرفته است . این نشریه علائمی را برای اثبات ادعایش بیان کرده است از جمله : حرکت ناو هواپیمابر آیزنهاور از بندر نوفولک به سمت خلیج فارس ، عدم بازگشت ناو هواپیمابر انترپرایز که قبلا قرار بود به سمت امریکا حرکت کند اما ظاهرا مقصدش دریای عربی است(آبگاهی بین اقیانوس هند و دریای عمان) ، نشانه بعدی که از بقیه مهم تر است: قرار است به این دو ناو هواپیمابر، ناو های جنگی، زیردریایی ها و ناوهای تدارکاتی و پشتیبانی که از قبل در منطقه مستقر شده اند یا توسط ناو آیزنهاور حمل می شوند، اضافه شود، که در خبررسانی کوتاهی که پنتاگون انجام داد، به منظور تشدید نیروی هایی است که مسلما برای گشودن آتش به روی تاسیسات اتمی ایران در روزهای آینده، کافی خواهد بود.
این هفته نامه آمریکایی می نویسد: به نظر می رسد که این بار یک حمله هوایی درکار است و نیروهای آمریکایی مثل عراق به خاک ایران وارد نخواهند شد.

روزنامه ایتالیایی «ایل جورناله» با بیان این که «حمله نظامی به ایران می تواند در داخل آمریکا هم موثر باشد»، می نویسد: روز 7 نوامبر مردم آمریکا برای انتخابات کنگره به پای صندوق های رای خواهند رفت. از آنجایی که آمار ها نشان می دهند که دموکرات ها در انتخابات جلو افتاده اند، بهتر است حمله نظامی به ایران، قبل از انتخابات انجام بگیرد زیرا متقاعد کردن مجلسی که اکثریت آن را دموکرات ها تشکیل می دهند، کار سختی خواهد بود.

این روزنامه ادامه می دهد: از همه مهم تر اینکه حمله به ایران می تواند برای محافظه کاران فضایی ایجاد کند که نفس تازه کنند و رای دهندگان را برای مدتی سرگرم مسئله ایران بکنند. از پیش معلوم است که مقوله «وطن پرستی» کاربرد گذشته اش را ندارد.

مثل اینکه کسانی نمیخواهند باور کنند هیمنه امریکا شکسته و دوران قلدری در جهان بسر آمده است . نگاهی به وضعیت کره شمالی می تواند عبرت آموز باشد . کره شمالی تحریم شد. از ان پی تی خارج شد. به سمت ساخت سلاح هسته ای پیش رفت و آنرا ساخت و امتحان کرد و هنوز که هنوز است کسی به آن حمله نکرده است . وقتی امریکا و قلدران جهان نمی توانند از پس کره شمالی برآیند آیا خواهند توانست با 70 میلیون ایرانی در بیافتند؟ باید بگم شتر در خواب بیند پنبه دانه ...




آیا جورج بوش دجال است؟

اخیرا در یکی از سایت‌های اینترنتی خبری با این مضمون به چاپ رسیده است که: «آیا جورج بوش یک دجال است؟»

 در این مقاله اینترنتی تلاش شده که با استناد به علم اعداد (Numberollgy)، پیشگویی‌های «نوستر اداموس» طرفداری فرقه شیطان پرستان و ساحران از بوش در جریان انتخابات و پیشگویی‌های کتاب مقدس به نوعی این نکته القا شود که «جورج بوش» همان دجال و یا «آنتی کریست» ذکر شده در کتاب مقدس است.

بیوگرافی خاصی که از جورج بوش در ابتدای این مقاله ارائه شده به این شرح است: او کسی است که کوکائین مصرف می‌کرده و دوستانش او را به عنوان یک الکلی عیاش بدخلق می‌شناسند. و شکست‌های تجاری متعددی داشته که به کمک دوستان ثروتمندش از آنها خلاصی یافته است. وی فرماندار ایالت تگزاس بوده و در طول فرمانداری او در تگزاس بدترین اخبار از این ایالت گزارش شده است که به چند مورد آن اشاره می کنیم که؛ تگزاس دارای بالاترین آمار کودکان فقیر 2/26 درصد در بین ایالات متحده است و 5/24 درصد مردم این ایالت از بیمه درمانی برخوردار نیستند.مطالعات اخیر وزارت کشاورزی در مورد ایالت تگزاس نشان می دهد که 5 درصد از خانواده های تگزاس اکثر اوقات چیزی برای خوردن پیدا نمی کنند.

این ایالت کمترین هزینه سرانه خدمات اجتماعی را نسبت به دیگر ایالت ها داراست. در پنج سال اخیر وی کلیدهای رهایی مردم تگزاس از فقر و تنگدستی را در دست داشت، اما با غروری کاذب سهم طبقات ثروتمند تگزاس در پرداخت مالیات را کاهش داد و از این راه آنها را مبلغان انتخاباتی خود کرد. تگزاس بیشترین درصد بازداشت ها و زندانی ها را داراست. در تگزاس برای یک سیاه آمریکائی 6 برابر یک سفید پوست احتمال دریافت حکم اعدام وجود دارد، تا یک سفید پوست برای کشتن یک سیاه پوست. در تگزاس برای اولین بار پس از جنگ های داخلی یک خانم Karla faye Tucher به مجازات اعدام محکوم شد.

بنا به این گزارش مدارک مورد استناد این ادعا عبارتند از: 
اول ـ «تشخیص دجال از طریق علم اعداد»: در انجیل برای اینکه آیا شخصی دجال است و یا خیر ، راهی از طریق علم اعداد داده شده است:1 – انجیل می گوید این عدد 666 و مربوط به یک مرد است. روش کار به این شکل است که به هر یک از حروف لاتین از A تا Z از 1 تا 26 را اختصاص می دهند که اگر این اعداد را برای نام جورج دبلیو بوش محاسبه کنیم چنین می شود:

7 + 5+15+18+7+5 برای جورج ، 18+5+11+12+1+23برای دبلیو (Walker) و 8+19+21+2 برای بوش که جمع همه آنها می شود 177=7+7+1=15=5+1={6}که این اولین شش ماست.

2- می توان از روی تاریخ تولد وی یعنی 6 جولای 1946 به دست آورد. به این ترتیب که اگر ارقام جولای را که هفتمین ماه میلادی است به بقیه اعداد به این شکل جمع کنیم 7+6+1+9+4+6=33می شود 33=3+3={6} که دومین شش را به دست می آوریم.

3- شش سوم را می توان با توجه به این مطلب که هدف ابتدایی دجال غلبه بر کل جهان و تقدیم آن به شیطان است و اولین قدم در این را فرمانداری تگزاس بوده است پیدا کرد. بوش برای اولین بار در هشتم نوامبر 1994 به فرمانداری تگزاس انتخاب شد که باز هم اگر ارقام این تاریخ را با هم جمع کنیم خواهیم داشت: 1+1+8+1+9+9+4=33 33=3+3={6} که مجددا سومین 6 را با ما می دهد. حال اگر تاریخ ریاست جمهوری رسیدن وی را نیز در نظر بگیریم که 20 ژانویه 2001 بوده است مجددا به عدد 6 می رسیم که می توانیم آن را جایگزین سومین عدد شش مربوط به دوران فرمانداری او کنیم:
1+1+0+2+0+0+1={6}

نکته حیرت انگیز اینکه چرا پدر وی به هنگام نامگذاری او نام هربوت را قبل از کلمه (Walke) از نام وی حذف کرد؟ آیا آن راهی برای پیشکش پسرش به شیطان نبوده است؟ George= 6 حرف ، WALKER= 6 حرف ، BUSHJR ریشه آلمانی آن Busche نیز دارای شش حرف است که دوباره سه شش را تشکیل می دهد.

اگر هنوز متقاعد نشده اید باید بدانید که شانس رخداد چیزی شبیه به حالت فوق به طور اتفاقی و تصادفی 1 در 000/000/000/100 است که بیش از 16 برابر کل جمعیت بشر است. حال اگر باز هم تصور می کنید که این یک تصادف است بد نیست به این ضرب المثل و به تبع آن دومین سند دقت کنید که می گوید: « شخصی را از طرفدارانش بشناس ».

دوم ـ «حمایت گروه‌های شیطان پرست»: وی در طول دوران مبارزان اولیه اش در گروههای شیطان پرست نیوهامپشایر حضور یافت و این واقعه ای بود که به طور گسترده در رسانه های خبری پوشش داده شد و این در حالی بود که یک تجمع نفرت آور از ساحره ها و جادوگران از سراسر نیواینگلند گردهم آمدند تا صعود وی به مقام ریاست جمهوری را پیش بینی کرده و جشن بگیرند.

سوم ـ «پیشگویی‌های نوسترآداموس»: میشل نوستر اداموس (1566 – 1503 م) یک پزشک و منجم فرانسوی بود که کتابی با بیش از 900 پیشگویی درباره حوادث فرانسه و کل جهان نگاشته است. وی پیشگویی‌های خود را به صورت مصراع‌های آهنگین نگاشته که به دلیل برخورداری از دقت زیاد بسیار مورد توجه بوده‌اند. یکی از پیشگویی‌ها که اخیرا در اینترنت نیز وارد شده این است که: هزاره می‌آید، ماه دوزادهم، در خانه نیرومندترین قدرت و آدم سبک مغز روستایی می‌آید تا ادعای رهبری کند. وی سپس ادامه می‌دهد: یک فرد مشکوک از سلطنت دور می‌شود با اینکه عده زیادی از آن حمایت می‌کنند و او رای عمومی را به دست می‌آورد اما گروهی اجازه نمی‌دهند که او حکمفرما شود. این مطلب به نظر می‌رسد که تماما در مورد (آل گور) رقیب بوش باشد وی اضافه می‌کند به حکومت رسیدن بوش مصادف با آمدن ستاره دنباله داری است به نام Hale Bop. سال‌های 95 تا 97: یعنی زمان شروع و آغاز مقدمات مبارزات انتخاباتی بوش و سال 97: یعنی زمانی که از وی به عنوان نامزد ریاست جمهوری سخن به میان آمد آخرین حد روشنایی این ستاره دنباله دار بود. او در ادامه می گوید:
پس از روی کار آمدن وی، قتل عام شدیدی صورت می‌گیرد و صدها تن به انتقام بر می‌خیزند و سپس کسی می‌آید {از طرفداران بوش } که مانند «هانی بال» است.

هانی بال ژنرال سیاهی بود که با فیل‌هایش برای تسخیر روم حرکت کرد اما در نهایت شکست خورد. در اینجا «کالین پاول» سیاهپوست که به طرف عراق (بابل) حرکت می‌کند مورد نیاز است. قابل ذکر است که این پیشگویی‌ها با تفصیلات بسیاری ادامه می‌یابد که مجال پرداختن به همه آنها و توضیح دقیق و با جزئیات انها نیست.

چهارم : « پیشگویی‌های انجیل»: این پیشگویی‌ها بر اساس مکاشفه عجیب دانیال نبی است که تعبیر آن این چنین است: وی (دانیال نبی) می‌گوید: در ایلام {susa سمت مشرق بابل در عراق} در پیش روی خود قوچی دو شاخ را دیدم {اشاره به صدام حسین} و شاخ‌های وی بلند بودند {اشاره به اینکه او چهارمین ارتش ثروتمند جهان را داشت}. یکی از شاخ‌های بلندتر از دیگری بود و بعدا بلندتر شد {اشاره به نیروه های نظامی عادی و گارد جمهوری عراق دارد که بعدا شکل گرفت و به هفت لشکر تقسیم شد} این قوچ را می‌دیدم که به سمت شمال {کردها و ایران} و جنوب {کویت} حمله می‌کند. و هیچ نیرویی نمی‌توانست او را از این اعمالش باز دارد.

او به بزرگترین قدرت در منطقه تبدیل شد. در حالی که به این قوچ می‌اندیشیدم. ناگهان بزی با یک شاخ از غرب آمد در حالی که تمام کره را می‌پیمود بدون اینکه زمین را لمس کند {اشاره به جورج دبلیو بوش و نیروی هوایی وی دارد} او به طرف قوچ دو شاخ آمد و به او با خشم زیاد حمله کرد و قوچ توانایی ایستادگی در برابر آن را نداشت. و بز پشت او را به زمین زد. بز خیلی بزرگ و برتر شد اما با وجود قدرتش شاخش شکسته بود {جورج بوش پدر به خاطر تصویب حمله هوایی آمریکا به عراق یکسال بعد ریاست جمهوری را از دست داد}. به جای شاخ قبلی وی چهار شاخ رشد کرد {وی سه پسر و یک دختر داشت که به دلیل «لوسمی 2» فوت کرد} و به جای آنها شاخ دیگری رشد کرد {اشاره به جورج دبلیو بوش} که ثروتمند بود و به طرف غرب و جنوب رفت {وی بیشتر دوران جوانی خود را در قماربازی و شراب خواری گذراند و بعدها به فرمانداری تگزاس رضایت داد و سپس به رئیس جمهوری رسید} و به طرف سرزمین زیبا {یعنی خاورمیانه} لشگر کشی کرد.

او خود را برتر از همه و به عنوان رهبر گروه خود معرفی کرد {رهبر ائتلاف عدالت بی پایان} و بعد من شنیدم که فرد مقدسی به فرد مقدس دیگر می‌گفت: چقدر طول می کشد تا رویایی دانیال تحقق یابد. او جواب داد 2300 روز و شب و این جنگ {جنگ خاورمیانه} شش و نیم سال به طول خواهد انجامید که باعث مرگ و میر و خرابی‌های ناباورانه می‌گردد. زمانی که من در حال دیدن این رؤیا بودم و می‌کوشیدم آن را بفهمم پشت من کسی ایستاد که مردی بود {در انجیل پسر خدا} عیسی (ع) و به جبرئیل گفت که جبرئیل به او بگو که ای پسر! بدان که این رویا به آخرالزمان مربوط می‌شود و این در حالی بود که او در نزدیکی جایی که بودم آمد و من هم از ترس به سجده افتادم.


سلاحهای اسرائیل

شناخت دشمن و اینکه به چه ابزار و سلاح هایی مجهز است جهت حفظ امنیت کشور مهم و ضروری است . رژیم اشغالگر قدس با اینکه همیشه کشورهای دیگر را متهم به داشتن سلاح های کشتار جمعی و تروریست بودن می نماید اما خود مظهر تروریست دولتی بوده و دائما مشغول جمع آوری انواع و اقسام سلاحهای شیمیایی ، میکروبی و هسته ای در دو قسمت استراتژیک و تاکتیکی می باشد . این رژیم غاصب در بحث تحقیقاتی بدنبال سلاح هائیست که فقط بتواند یک نسل بخصوص (مثلا اعراب) را با توجه به ژن و نژادشان مورد آسیب قرار دهد . مشخصات و اطلاعات مختصری از این سلاح ها که مرکز مطالعات منع گسترش سلاحهای هسته ای(cns)گزارش نموده است به قرار زیر است :

سلاحهای هسته ای : اسرائیل در این بخش دارای برنامه هسته ای در سطح بالا با برآورد تقریبی 100 تا 200 سلاح است که می تواند توسط موشکهای بالستیک و یا هواپیما پرتاب شود.

زرادخانه هسته ای این رژیم ممکن است شامل سلاحهای هسته ای حرارتی باشد. راکتور آب سنگین IRR-2 با قدرت 40 تا 150 مگاوات و تاسیسات فراوری پلوتونیم در "دیمونا" که تحت پادمانهای آژانس بین المللی انرژی اتمی قرار ندارد.

راکتور تحقیقاتی IRR-1 با قدرت 5 مگاوات در" ناحال سوریک " که تحت پادمانهای آژانس قرار دارد.

این رژیم ان پی تی ( معاهده منع گسترش سلاحهای هسته ای ) را امضا نکرده است.

سلاحهای شیمیایی : اسرائیل در این بخش دارای برنامه سلاحهای فعال است، اما گمان نمی رود که کلاهکهای شیمیایی را بر موشکهای بالستیک مستقرکرده باشد. البته این رژیم توانایی تولید برای گاز خردل و دیگر عوامل ایجاد اختلالات عصبی را داراست.

سلاحهای بیولوژیکی : توانایی تولید و پژوهش گسترده اسرائیل دراین بخش در انستیتو پژوهشی بیولوژیک در " نس زیونا"   انجام شده است. البته هیچ مدرکی از تولید این نوع سلاحها به طور آشکار ثابت نشده است.

 موشکهای بالستیک : اسرائیل تقریبا دارای 50 موشک Jericho-2 با برد هزار و 500 کیلومتر و حداکثر قابلیت حمل هزار کیلوگرم است و همچنین این رژیم 50  تا 100 موشک Jericho-1 با برد 500 تا هزار کیلومتر و قابیلت حمل 500 کیلوگرم و از سوی دیگرموشکهای MGM-52 Lance  با برد 130 کیلومتر و قابلیت حمل 450 کیلوگرم را داراست.

رژیم صهیونیستی دارای ابزار پرتاب فضایی Shavit با برد 4 هزار و 500 کیلومتر و قابلیت حمل 150 تا 250 کیلوگرم است. گزارشهای تایید نشده ای هم در مورد برنامه تحت توسعه  Jericho-3 وجود دارد که از فناوریهای Shavit با برد 4 هزار و 800 کیلومتر و قابیلت حمل هزار کیلوگرم استفاده می کند.

از سوی دیگر این رژیم نوع بهبود یافته (LK-1 ،  LK-2 ( Shavit را با ظرفیت 350 کیلوگرم و 800 کیلوگرم توسعه داده است.

 موشکهای کروز : موشک کروز ضد ناو Gabriel-4 با برد 200 کیلومتر و ظرفیت 500 کیلوگرم ، موشک کروزضد ناو" هارپون" با برد 120 کیلومتر و ظرفیت 220 کیلوگرم و موشک کروز رهگیرهوا به هوای " توربو" با برد 200 تا 300 کیلومتربا ظرفیت ناشناخته از انواع موشکهای کروز این رژیم هستند.

 سیستم های پرتابی دیگر : این رژیم دارای 497فروند هواپیمای جنگنده از انواع مختلف است .سیستمهای زمینی آن شامل موشک انداز و توپخانه می شود و همچنین دارای موشک هوا به زمین Popeye-3 با برد 350 کیلومتر و ظرفیت 360 کیلوگرم و موشک هوا به زمین Popeye-1 با برد 100 کیلومتر و ظرفیت 395 کیلوگرم است.

 وسایل نقلیه هوایی بدون سرنشین : اسرائیل در این بخش دارای این تجهیزات می باشد : وسیله نقلیه هوایی بدون سرنشین (UAV) مرگبار " هارپی" با برد 500 کیلومتر و ظرفیت ناشناخته ، Delilah/STAR-1 UAV با برد 400 کیلومتر و ظرفیت 50 کیلوگرم، UAV " هانتر" ( شکارچی) با برد 300 کیلومتر و ظرفیت 114 کیلوگرم، UAV " هرون" با برد بیش از هزار کیلومتر و ظرفیت 250 کیلوگرم، UAV" هرمس" 450 با برد 200 کیلومتر و ظرفیت 150 کیلوگرم، UAV " پیونیر" با برد 185 کیلومتر و ظرفیت تقریبی 15 تا 25 کیلوگرم، UAV " اسکوت " و " ماستیف" با بردها و ظرفیتهای ناشناخته ، UAV " سرچر" با برد 250 کیلومتر و ظرفیت 100 کیلوگرم، UAV " رنجر" با برد 100 تا 150 کیلومتر و ظرفیت 45 کیلوگرم، مینی UAV " دولوپمنت آو اسکای لارک" با برد 10 کیلومتر و ظرفیت ناشناخته.